One year cycling in Europe

April 2018 - June 2019
April 2018 - June 2019 Read more
  • 27footprints
  • 15countries
  • 441days
  • 198photos
  • 3videos
  • 13.5kkilometers
  • 4.1kkilometers
  • Day 407

    HelpX, Rüsselhausen

    May 18, 2019 in Germany ⋅ ☀️ 18 °C

    بعد از تجربه خیلی خوب کار داوطلبانه تو جزیره ساردنیا در مزرعه زیتون، این دومین تجربه کار داوطلبانه در طول سفرمون بود.

    کار کردن در مزرعه ۱۲۴ هکتاری و گاوداری ارگانیک با ۱۲۰ تا گاو کار خیلی راحتی نیست. تمام اعضای خانواده چهار نفری بایرن (پدر،مادر، دو پسر), از صبح ساعت ۷ تا شب ساعت ۸ در حال انجام کار های مختلف از شیر دوشیدن، آماده کردن علوفه برای گاو ها، پخت و پز و کار های منزل، و رسیدگی به محصولات کشاورزی و میوه ها که تو هر فصلی کار خاص خودش رو داره، هستند. ما هم تو هر کاری که کمکی ازمون برمیومد بهشون کمک میکردیم. کمک در پختن غذا، درست کردن مارمالاد و ماست و کیک، آماده کردن علوفه و غذا دادن به گاو ها، کاشتن سبزیجات و ...
    در طی ده سال گذشته، حدود ۲۳۰ نفر از اقصی نقاط دنیا از طریق وبسایت helpx برای کمک کردن و بودن در این مزرعه پیششون اومدن و ما هم خیلی خوشحالیم که این فرصت رو داشتیم که از نزدیک، بودن در یه مزرعه و گاوداری رو تجربه میکنیم. همزمان کمک بزرگی برای ما بود تا بعد از مدت ها دوباره شروع به تمرین زبان آلمانی کنیم. کلی اطلاعات مفید راجبه قوانین و اصول کشاورزی و گاوداری در آلمان گرفتیم. با آدم های جدید دیگه که برای کمک کردن اومده بودند آشنا شدیم.

    درمورد helpx:
    وبسایتی هست برای کار و سفر. فرصت رو برای مسافران برای بودن تو محیط و تجربه کردن کارهای جدید فراهم میکنه. همه کارها هم داوطلبانه است و درواقع پای هیچ پولی وسط نیست. در ازای کمک مسافران، خانواده میزبان هم اقامت و غذا و فضای دلچسب رو برای اونها فراهم میکنه.
    Read more

  • Day 391

    Dresden

    May 2, 2019 in Germany ⋅ ⛅ 13 °C

    چند روز در درسدن خونه دوستمون مینا موندیم و با بقیه دوستانمون که پیگیر سفرمون هم بودند همیشه (علی الخصوص حمیدرضا:) ، دیدار تازه کردیم. چند روز استراحت کردیم.تصمیم گرفتیم ادامه مسیرمون در آلمان رو با دوچرخه در امتداد رودخانه البه به سمت هامبورگ ادامه بدیم.
    هرچند باز دوباره باد با ما سر ناسازگاری داشت و مخالف بود. باد از سمت هامبورگ و دریای شمال می آمد.
    ازونجایی که انگیزه خیلی زیادی هم برای دوچرخه سواری تو آلمان نداشتیم بعد دو روز کلنجار رفتن با باد و هوای نه خیلی خوب، تصمیم گرفتیم سه هفته پیش رومون رو به عنوان کار داوطلبانه بریم پیش یه خانواده که یه مزرعه و گاوداری خانوادگی رو اداره میکنن. ازونجایی که از قبل باهاشون آشنایی داشتیم، با یه پیامک کوتاه، رخصت رو ازشون گرفتیم و با قطار از شمال شرق آلمان، خودمون رو رسوندیم به روستای خیلی کوچیک و زیبای روسلهاوزن در جنوب غرب آلمان.
    Read more

  • Day 384

    Hungry

    April 25, 2019 in Hungary ⋅ 🌬 26 °C

    برای ورود به مجارستان از مرز صربستان، کنترل مرزی خیلی شدید بود. چون مرز های مجارستان، که دروازه ورود به اتحادیه اروپاست، از چند سال پیش برای کنترل ورود پناهجویان، حصارکشی شده و کنترل زیادی انجام میشه.
    امتداد رودخانه دانوب در مجارستان، مسیر دوچرخه‌سواری خیلی خوبی داشت هرچند جاده ها هم خلوت بودند، و جاهایی که مسیر دوچرخه خیلی پیچ و خم اضافه داشت مسیر رو از جاده اصلی ادامه میدادیم. تقریبا یک هفته در مجارستان بودیم و رسیدنمون به بوداپست، همزمان بود با ۱۷۹ مین روز خروجمون از آلمان. و چون طبق قانون با داشتن اقامت آلمان، نمیتونیم بیشتر از ۱۸۰ روز خارج از آلمان باشیم تصمیم گرفتیم تا با اتوبوس از بوداپست به درسدن آلمان برگردیم.
    Read more

  • Day 378

    Serbia

    April 19, 2019 in Serbia ⋅ ☀️ 17 °C

    ساعت حدود شش بعد از ظهر بود که بعد از چند ساعت رکاب زدن مداوم از اسکوپیه در مقدونیه به مرز صربستان رسیدیم. کنترل مرزی در جاده اتوبان بود بنابراین ما هم کیلومتر های آخر رو در اتوبان پدال زدیم. عبورمون از مرز، هم برای خروج از مقدونیه و هم برای ورود به صربستان طول کشید و هوا کم کم داشت تاریک می‌شد. بعد از تموم شدن کار ها تو مرز مجبور بودیم چند کیلومتری رو دوباره تو اتوبان برونیم تا از اولین خروجی خارج شیم که خوشبختانه اتوبان خیلی شلوغ نبود و استرس ما رو برای رکاب زدن تو تاریکی تو اتوبان کمتر کرد. اولین خروجی خارج شدیم و تو تاریکی هوا اولین جایی که کنار جاده دیدیم چادر رو برپا کردیم.
    صربستان نسبت به کشور های بالکان کمتر کوهستانی است. مسیرمون از جنوب تا شمال کشور خیلی چالش سربالایی نداشت. جاده ها کیفیت نسبتا خوبی داشت و راننده ها هم اکثرا حواسشون بود و با فاصله سبقت میگرفتند. البته همزمان ورود ما یه سامانه بارشی هم وارد صربستان شد که باعث شد اکثر روز ها هوا ابری و بارانی باشه. البته بارش باران خیلی شدید و بی وقفه نبود و ما میتونستیم به رکاب زدن ادامه بدیم.

    چیزی که تو صربستان از همه بیشتر به خاطرمون موند و سفر تو این کشور رو برامون دلپذیرتر کرد، علارغم خوب نبودن هوا، مردم صربستان بودن. تعداد کسایی که پرچم ایران رو حتی تو شهر های خیلی کوچک می‌شناختند زیاد بود. حتی کسایی با دیدن پرچم میومدن جلو و میگفتن ما از ایران در مقابل آمریکا حمایت میکنیم خیلی جالب بود😂😂

    تو شهر کوچک به اسم لسکواچ در جنوب صربستان یک شب مهمان ایوان بودیم. ایوان معلم ورزش بود و سال گذشته یه سفر دو ماهه با دوچرخه تو اروپا داشت. ایوان با دو پسرش و پدر مادرش تو یه خونه بزرگ باهم زندگی میکردن. ایوان همینطور برامون تعریف کرد که از وقتی با دوچرخه میره به مدرسه تعداد بچه هایی که با دوچرخه میان به مدرسه از چند نفر به حدود پنجاه، شصت نفر رسیده!
    از جنوب تا شهر بلگراد که در کنار رودخانه دانوب واقع شده رکاب زدیم و از شهر ها و روشتاهای کوچیک و بزرگ رد شدیم و تو اکثر شهر ها مردم خیلی خونگرم و مهمون نواز بودن.
    البته شهر های صربستان، حتی پایتخت اون یعنی بلگراد خیلی شهر های خفنی از نظر معماری و ... نیستن. با توجه به این نکته که مثلا بلگراد تا حالا نزدیک به چهل بار با خاک یکسان شده به خاطر جنگ خیلی هم عجیب نیست. آخرین بار هم بمباران ۱۹۹۹ در بلگراد بود. ولی شهرها و همین طور پایتخت کلا حس و حال خوبی داشتن.

    بعد از بلگراد در امتداد رودخانه دانوب رکاب زدیم و به شهر نوی ساد رسیدیم. تو این شهر هم مهمان شخصی به اسم زوران بودیم که مرد سالخورده ولی ورزشکار بود. از دوازده سال پیش شروع به رکاب زدن دور دنیا کرده و در همه قاره ها رکاب زده بود! برنامه امسالش هم از صربستان به ژاپن است که در مسیرش از ایران هم عبور خواهد کرد.
    حس و حال شهر های شمال رودخانه دانوب و جنوب اون باهم فرق میکرد. هر چی به سمت شمال میرفتیم، کشور حال و هوای غربی تری داشت و قدیم هم شمال دانوب تحت سلطه پادشاهی اتریش مجارستان بود و همین تفاوت هایی رو در معماری و .. ایجاد کرده بود.
    اکثر کسایی که باهاشون صحبت کردیم از سیاست های کشور های غربی و آمریکا برای فروپاشی یوگوسلاوی سابق خیلی نالان بودند.
    یوگوسلاوی در واقع کشورهای صربستان،کرواسی،بوسنی و هرزگوین، مونتنگرو و مقدونیه رو شامل میشد که به تدریج در طول چند دهه گذشته بعضی ها با جنگ و بعضی ها در صلح مستقل شدند. آخرین قسمت هم که سودای جدا شدن داره کوزوو هست در جنوب صربستان که هنوز توسط خود صربستان و شرکا (مثل روسیه و ایران) به رسمیت شناخته نشده ولی آمریکا و شرکا به رسمیت شناختندش! و کلا داستان پیچیده ای داره از نظر کنترل مرزها.

    ما به هر حال مسیرمون رو در امتداد دانوب به سمت شمال صربستان ادامه دادیم تا به مجارستان برسیم.
    Read more

  • Day 364

    Macedonia

    April 5, 2019 in North Macedonia ⋅ ☁️ 13 °C

    بعد از یه سربالایی حسابی از مرز مقدونیه گذشتیم و وارد کشور مقدونیه شدیم.

    مقدونیه در اصل یک منطقه خیلی وسیعی شامل شمال یونان، کشور مقدونیه فعلی و جنوب غرب بلغارستان است. به همین دلیل یونانی ها از همون ابتدای مستقل شدن مقدونیه از یوگوسلاوی در سال ۱۹۹۱ میلادی، نسبت به اسم مقدونیه معترض بودن چون از اینکه بعدها مقدونیه هوای متحد شدن با استان مقدونیه در یونان به سرش نزنه. در نتیجه پسوند `یوگوسلاوی سابق `به اسم جمهوری مقدونیه اضافه شد. ولی این هم یونان رو راضی نکرد وبه همین دلیل هم در طی این ۲۷ سال ، یونان به عنوان عضو اصلی، ورود مقدونیه به اتحادیه اروپا رو وتو میکرد. البته در بهمن سال پیش بلاخره دو کشور به تفاهم رسیدن و `جمهوری مقدونیه یوگوسلاوی سابق` تبدیل شد به `جمهوری مقدونیه شمالی` .
    البته اختلاف یونان و مقدونیه‌ فقط به همین جا ختم نمیشه. مساله دیگه درمورد اینه که اسکندر مقدونی که اینجا بهش میگن اسکندر کبیر به کدوم کشور تعلق داره! مقدونیه میگه واس ماس، یونان میگه واس ماس! در نتیجه هم تو اسکوپیه پایتخت کشور مقدونیه مجسمه بزرگ اسکندر هست هم تو شهر تسالونیکی یونان!

    مسیرمون رو در مقدونیه شمالی در کنار رودخانه با مناظر کوهستانی خیلی زیبا ادامه دادیم. مسیر نسبتا خلوتی رو برای ورود به کشور انتخاب کرده بودیم و به غیر از چند تا روستا، شهر خیلی بزرگی در مسیرمون تا رسیدن به پایتخت نبود. تو همین مسیر بود که عصر تو چمن کنار یه زمین بازی کمپ زدیم. بعد از نیم ساعت چند تا بچه های روستا اومدن برای فوتبال بازی کردن و مهدی هم برای بازی بهشون ملحق شد. اونجا بود که فهمیدیم درواقع ما تو حیاط مدرسه بچه ها چادر زدیم و ساختمونی که به نظرمون متروکه میومد درواقع مدرسه است 😁 صبح حدودای ساعت هفت بود که با هیاهوی بچه ها از خواب پا شدیم و تا به خودمون بجمبیم دورمون پر شد از بچه‌ها با لبهای خندان و متعجب. با بعضی از بچه ها که بهتر انگلیسی حرف میزدن صحبت کردیم و عکس یادگاری گرفتیم. ساعت ۸ بچه ها رفتن سر کلاس و ما هم راه افتادیم به سمت پایتخت یعنی شهر اسکوپیه.

    شهر اسکوپیه که رودخانه واردار از وسط اون میگذره در دهه شصت میلادی به خاطر زلزله تقریبا با خاک یکسان شده بود، به غیر از بازسازی هایی که اون زمان انجام شد و طی اون مثلا مسیر دوچرخه در کنار رودخانه اضافه شد در سال ۲۰۱۴ با یک پروژه ۵۰۰ میلیون یورویی به نام` اسکوپیه ۲۰۱۴` حسابی نونوار شد. این پروژه با هدف جذب توریست و بیشتر کردن درامد کشور ازین طریق توسط شهرداری اسکوپیه انجام شد و طی اون چندین ساختمان مجلل به سبک قدیم و موزه و پل در مرکز شهر ساخته شد. البته با توجه به مشکلات مالی و بیکاری و ... در مقدونیه این پروژه منتقدین زیادی هم داشت. علاوه بر همه ساختمون های باشکوه نکته قابل توجه دیگه شهر اسکوپیه تعداد خیلی خیلی زیاد مجسمه تو این شهر بود! خیلی زیاد!! رو در و دیوار و پل و خلاصه هر طرف که نگاه میکردی یه مجسمه ای بود. جالب بود و بعضی وقتا هم حوصله سر بر!
    قسمت شمالی شهر یادگار زمان حکومت عثمانی تو این شهر و بازار قدیم بود به سبک عثمانی و اکثرا هم ترکی صحبت میکردند.
    به غیر از اسکندر و تعداد بیشمار مجسمه های دیگه، از اشخاص معروف متولد شده در اسکوپیه مادر ترزا است که یه موزه ای هم به نامش در شهر ساخته بودن.
    در جنوب شهر و ادامه رودخانه واردار، یک جای گردشگری خیلی زیبا بود که حاصل سدی بود که روی رودخانه بین دره دو کوه زده بودن به اسم ماتکا کانیون که جای زیبایی برای پیاده روی بود.

    بعد از سه روز گشت و گذار تو شهر مسیر رو ادامه دادیم به سمت شمال تا به صربستان برسیم. تا مرز صربستان حدود ۵۰ کیلومتر فاصله داشتیم.
    Read more

  • Day 359

    Bulgaria

    March 31, 2019 in Bulgaria ⋅ ☀️ 11 °C

    بعد از یک روز گشت تو شهر صوفیه و دیدن جاهای دیدنیش مثل کلیسا و مسجد بازمانده از دوره عثمانی، با میزبانمون تو مغازه تعمیر دوچرخه خداحافظی کردیم و حرکت کردیم به سمت مرز مقدونیه. کابل جی پی اس رو گم کرده بودیم پیدا کردن مغازه و رفتن به یه کافه برای ریختن مسیر تو جی پی اس و بعد ازون رفتن به سوپرمارکت کمی طول کشید و شد ساعت حدودای سه بعد از ظهر، هوا هم به شدت بادی بود به همین دلیل بعد از چهار کیلومتر رکاب زدن تو شهر همون حوالی یه هاستل باحال پیدا کردیم و شب رو باز تو صوفیه خوابیدیم. صوفیه پایتخت زیبایی هست و یکی از پایتخت های قدیمی اروپا محسوب میشه. دروازه شرق و غرب.
    روز اول مارچ در بلغارستان رسم هست که دستبند سفید قرمز به دست همدیگر میبندن و بعد ها با دیدن شکوفه های بهاری در هر درخت اون دستبند رو به شاخه اون درخت میبندن،به نشان خوشامد گویی به بهار.
    صبح روز بعد با انرژی و آماده شروع به رکاب زدن کردیم. ده کیلومتر اول مسیر تا زمانی که به طور کامل از حومه شهر خارج بشیم برای ما بعد از حدود بیست روز رکاب نزدن سخت بود. ولی با گذشت زمان و بودن دوباره تو طبیعت بهمون انرژی داد تا بقیه مسیر رو بین کوه های بلغارستان ادامه بدیم.

    یکی از ویژگی های بلغارستان که خیلی محسوس بود جمعیت خیلی کم کشور در مقایسه با مساحتش هست. بلغارستان بیشترین رشد منفی جمعیت رو در جهان داره با منفی یک درصد. این باعث شده بود که جاده ها هم خیلی خلوت باشن هرچند ما جاده های فرعی رو انتخاب کرده بودیم و تک و توک ازش ماشین رد میشد. از روستاهایی هم که میگذشتیم واقعا خلوت بودنشون احساس میشد. چند سالی از پیوستن بلغارستان به اتحادیه اروپا میگذره ولی واحد پول کشور لوا هست و احتمالا تا چند سال آینده تبدیل به یورو میشه.
    بلغارستان معروف هست به کشور کوه ها و این کوه ها تو اوایل بهار منظره خیلی زیبایی داشتن. هرچند هوا هنوز سرد بود ولی بوی شکوفه ها رو میشد تو هوا استشمام کرد. در راه یک سوپ بلغاری به اسم تاراتور رو امتحان کردیم که در عین تعجب دیدیم همون ماست و خیار رقیق شده خودمون هست با طمع سیر 😀که به عنوان سوپ و پیش غذا خورده میشه.
    نکته دیگه که برای خودمون تو یه کافه اتاق افتاد اینه که بلغار ها برای گفتن بله سرشون رو افقی و برای گفتن نه سرشون رو به پایین خم میکنن. تقریبا برعکس همه جا. وقتی از کافه چی خواستیم که کیکی که انتخاب کرده بودیم رو عوض کنه سرشو افقی تکون داد یه جوری که مثلا بخواد بگه خاک تو سرتون😂😂 بعد یادمون افتاد که منظورش باشه بوده.

    بعد از آخرین شهر مرزی تو بلغارستان به اسم کیوستندیل حدود ۱۸ کیلومتر سربالایی مستقیم داشتیم تا به مرز مقدونیه برسیم. جاده از پایین خیلی هولناک دیده میشد چون به صورت مستقیم بدون پیچ و خم کوه رو میرفت بالا ولی گذشتن ازش کار خیلی سختی نبود چون شیب جاده مناسب بود. کنترل پاسپورت و ویزامون برای ورود به مقدونیه یکم بیشتر از همه طول کشید و قاعدتا به این علت بود که شاید اولین توریست های ایرانی باشیم که از این مرز عبور کردیم 😬
    Read more

  • Day 352

    A short trip to Italy, Vipassana

    March 24, 2019 in Italy ⋅ ⛅ 22 °C

    برای شرکت در یک دوره ده روزه مراقبه، به اسم ویپاسانا، چند ماه قبل ثبت نام کرده بودیم. یکی از دوستان که قبلا این دوره رو رفته بود بهمون پیشنهاد داده بود که حتما یک بار شرکت کنیم. از اونجا که شرکت کردن در این دوره ها رایگان هم هست، امتحان کردنش ضرر نداشت. تمام هزینه ها توسط کسانی که دوره را گذرانده اند و از مزایای آن برخوردار شده اند اهدا میشه.
    شرکت کنندگان دوره سه جور بودند: کسانی که بار اولشان بود، کسانی که برای بار دوم یا بیشتر شرکت میکردند و کسانی که برای کار کردن در دوره شرکت کرده بودند( که باید حتما قبلا یک دوره ده روزه را شرکت کرده باشند). سن شرکت کنندگان بین ۲۵ تا ۶۵ سال متغیر بود.
    هیچ کس آنجا دائم کار نمیکرد، همه داوطلب بودند. مرکز های مختلفی در اقصی نقاط دنیا برای گذراندن این دوره ها وجود دارد. در ایران هم مرکزی دارند در مهرشهر کرج، البته گویا از چند سال قبل بسته شده است.

    این دوره در ایتالیا در کوهای آپناین، نزدیکیهای بولونیا بود، در یک جای کاملا دور افتاده در لابلای کوه ها. در روز ورود که روز صفر بود با توضیحاتی در مورد دوره آشنا شدیم، وسایل ممنوعه شامل موبایل،دفتر و کاغذ و کتاب و فلاکس و غیره رو تحویل دادیم و هر کس به سمت اتاق و تختش راهنمایی میشد. مراقبه از ساعت هشت شب روز صفر شروع شد و تا ۶:۳۰ صبح روز یازدهم ادامه داشت. برنامه روزانه شامل ده ساعت نشستن و مراقبه بود و از ساعت ۴:۳۰ صبح تا ۹ شب ادامه داشت؛ البته با ۴ ساعت استراحت برای صبحانه و نهار و عصرانه. صبحانه ساعت ۶:۳۰ صبح، نهار ساعت ۱۱ ظهر و عصرانه که شامل چایی و دو عدد میوه بود ساعت پنج عصر. بین ساعت هفت و هشت شب نیز به حرف های استاد گئونکا ( که چند سال قبل فوت شده است) گوش میدادیم. هر کس به زبان مادریش، و ما به فارسی! غذا ها گیاهی بود و متنوع. در این ده روز کسی اجاره خروج از محدوده مشخص شده را نداشت، و تفکیک جنسیتی برقرار بود.
    چند روز اول طاقت فرسا بود و تمرین روی تمرکز ذهن بود. باید روی تنفس عادی تمرکز میکردیم. آنجا بود که فهمیدیم بیش از دو سه ثانیه نمیتونیم روی تنفس تمرکز کنیم، ذهن دائماً فرار میکرد. از روز چهارم به بعد ویپاسانا که با عمق ذهن کار میکند، شروع شد.
    ویپاسانا یعنی دیدن چیزها همان گونه که هستند، نه به صورت آگاهی سطحی و عقلانی، بلکه با تجربه. توسط گوتاما بودا کشف شد، یا بهتر بگوییم دوباره کشف شد و بعدها تحریف شد با آیین های مختلف. ویپاسانا شیره اصلی عمل مراقبه است که حدود صد سال قبل توسط یک راهب در برمه معرفی شد؛ و در سال های اخیر به صورت گسترده توسط استاد گئونکا و به کمک این دوره‌های رایگان گسترش پیدا کرد. این تکنیک کاملا غیر فرقه ای است، به طوری که با مذهب افراد هیچ کاری ندارد، تنها پیش شرط آن این است که در این ده روز، همه چیز را فراموش کنید، تا به طور واقعی این تکنیک را درک کنید.
    تجربه های این چند روز را عملاً نمیشود به طور مناسب توصیف کرد؛ زیرا که با توصیف مسیر، هر کس تصوری متفاوت از مسیر پیدا خواهد کرد که با واقعیت فرق خواهد داشت. بهتر است که هر کس، خود، تجربه اش کند.
    این ده روز صرفا نقطه شروعی است برای یک مسیر طولانی‌.
    شروع یادگیری اصول اولیه تکنیک یعنی نگرش به زندگی همان گونه که هست بدون اهمیت دادن به احساس های مختلف دلبستگی و یا غم و آزردگی... نه حرص و طمع و نه تنفر و بیزاری.

    در روز دهم سکوت شکسته میشود و این مثل انفجاری بود. کلی حرف برای گفتن بود که تا نیمه شب ادامه داشت. البته واسه ما که چند ماه در سفر بودیم، و به سکوت عادت داشتیم، این همه حرف زدن ها عجیب بود. عجیبتر این بود که با هم اتاقی ها قلبا دوست بودیم بدون اینکه صحبت کرده باشیم! تازه روز دهم بود بود که فهمیدم یکی از بچه ها ایرانیست! در واقع روز دهم نوعی آمادگی ست برای ورود دوباره به جامعه. بعد از مراقبه سحرگاهی روز یازدهم هر کسی به سویی رفت.

    بهار رسیده بود و چند روزی از سال نو گذشته بود. طبق قرار قبلی با کاترین، که چند ماه قبل در مسیر مهمانش شده بودیم، به سوی ورونا حرکت کردیم. هوا بهاری بود و دو روزی مهمان کاترین بودیم و توانستیم پدر او را هم ببینیم. آندریاس، پدرش، جهانگرد قابلی بود. تقریبا همه کشورها را رفته بود. هشتاد سال سن دارد. و برای اولین در سال ۱۳۸۳ به ایران رفته بود و عاشق ایران شده بود. بعد از آن بیش از ۷ بار به ایران رفته بود. جالب اینکه در سن ۷۴ سالگی با کوله پشتی در ایران هیچ هایک کرده بود!! ایران رو مثل کف دستش می‌شناخت و بیشتر از همه عاشق اصفهان بود. در نهایت بعد از دو روز بودن در ورونا، از فرودگاه میلان به صوفیه پرواز کردیم، تا دوباره سفر را با دوچرخه ادامه بدیم...

    *اطلاعات بیشتر درباره ویپاسانا در وبسایت زیر:
    www.dhamma.org
    Read more

  • Day 339

    Istanbul, Family time

    March 11, 2019 in Turkey ⋅ ⛅ 16 °C

    صبح با طلوع آفتاب رسیدیم به استانبول شلوغ و پر ازدحام و زنده. چند روزی رو با خانواده به گشت و گذار تو شهر گذروندیم و خیلی شارژ شدیم برای ادامه سفرمون. استانبول هم تو مدت اقامتون هوای خیلی ملایم و آفتابی داشت و خیلی هم شلوغ نبود و این لذت رو چند برابر کرد. زمان خیلی زود گذشت ولی به هرحال روز خداحافظی هم رسید و خانواده به ایران و ما هم از استانبول پرواز کردیم به ایتالیا. تو یه دوره ده روزه مراقبه ثبت نام کرده بودیم و تنها چیزی که ازین دوره ها میدونستیم این بود که ده روز اجازه حرف زدن نداریم و همین به اندازه کافی تومون هیجان و اضطراب ایجاد کرده بود!
    دقیقا لحظه ای که میخواستیم سوار هواپیما بشیم، تو گیت، با وجودی که کارت پرواز رو هم گرفته بودیم، بهمون گفتن که اجازه سوار شدن نداریم چون پول بلیت رو پرداخت نکردیم!!! البته برخورد مسئول مربوطه خیلی زننده بود, دم پرواز تهدیدمون کرد که یا باید همینجا پول رو پرداخت کنیم یا اجازه پرواز نداریم. ما هم توانی برای اثبات اینکه آخه بدون پرداخت پول چجوری تونستیم بلیت بگیریم و یا حساب بانکی رو بهش نشون بدیم نداشتیم لذا با وجودی که مطمئن بودیم پول از حساب بانکیمون کم شده ولی دوباره پول رو پرداخت کردیم و توکل به خدا که بتونیم بعدا پول رو پس بگیریم... 🤔
    Read more

  • Day 333

    Sofia

    March 5, 2019 in Bulgaria ⋅ ⛅ 14 °C

    از تسالونیکی به سمت بلغارستان باد مخالف همه جا و تو هر طرف همراهیمون میکرد و خیلی سرعتمون رو کم کرده بود. قرار داشتیم تا چند روز بعد با رسیدنمون به صوفیه، یه سر با اتوبوس بریم استانبول و خانواده رو اونجا ببینیم. مرز یونان و بلغارستان، یه مرز طبیعی با رشته کوه هایی که مثل دیوار بود. برای عبور از این دیوار باید جاده ای که کنار رودخونه بود رو ادامه میدادیم که جدیدا اتوبان شده بود. سعی کردیم که مسیر خاکی کنار رودخونه رو بریم ولی نهایتا محبور شدیم چند کیلومتر آخر رو تو اتوبان برونیم. به علت فشرده بودن برنامه، بعد از ورودمون به بلغارستان، مسافت باقی مونده تا صوفیه رو با قطار طی کردیم.
    عصر رسیدیم به صوفیه و رفتیم سراغ ایوان که تو یه مغازه کرایه دوچرخه کار میکرد. صاحب مغازه خودش حدود سه سال هست که با دوچرخه سفر میکنه و الان هم برزیل بود. زیر زمین مغازه یه سوییت خیلی نقلی شامل یه مبل تخت خواب شو و سرویس بهداشتی فراهم کرده بودن که اونجا دوچرخه سوارهای مسافر میتونستن چند روزی اقامت کنن. ایوان مغازه رو ساعت ۶ میبست و کل مغازه رو میسپرد به مهمونایی که شب قراره اونجا بخوابن. این همه اعتماد به کسایی که تا حالا اصلا ندیدیشون واقعا خیلی بینظیر بود و خوب تا حالا بیشتر از صد نفر دوچرخه سوار اونجا مونده بودن و هیچ وقت هم مشکلی پیش نیومده بود. این مساله اعتماد رو کاملا دو طرفه کرد و ما هم با خیال راحت دوچرخه ها و ساک ها رو تو انباری مغازه که پر از دوچرخه های قدیمی بود جا کردیم ( به زور و زحمت😁 )‌. وسایل مورد نیازمون رو تو دو تا ساک پشتی دوچرخه جا کردیم و همون شب عازم ترمینال صوفیه شدیم.

    اتوبوس شب ساعت ۱۱ حرکت میکرد و صبح زود به استانبول میرسید. حدودای ساعت ۳ بعد از نیمه شب بود که به مرز بلغارستان و ترکیه رسیدیم. گذشتن از مرز و کنترل پاسپورت تو اون ساعت خیلی خسته کننده بود. پروسه ای که حدود یک ساعت طول کشید. اول اتوبوس تو ایستگاه بازرسی بلغارستان توقف کرد و همه مسافران تک تک به باجه میرفتن . دوباره همه سوار بر اتوبوس، بین دو ایستگاه بازرسی توقف چند دقیقه ای برای استفاده از سرویس یا خرید . دوباره همه سوار اتوبوس و چند صد متر جلوتر ایستگاه بازرسی ترکیه. تو ایستگاه ترکیه همه مسافران باید بارهاشون رو هم از اتوبوس بیرون میاوردن تا از گیت عبور بدن... نوبت ما بلاخره رسید ولی مامور بازرسی ول کنمون نبود! تو اون ساعت شب با کلی خستگی باید به خیلی از سوال ها که تو ذهن مامور به وجود اومده بود جواب میدادیم. مشکل کار کجا بود خودمون هم نفهمیدیم 🤔 خلاصه که با نشون دادن رزرو جا تو استانبول ، بلیت برگشت، چند تا عکس از دوچرخه ها و کلی شرح و بسط بلاخره رضایت داد.
    Read more

  • Day 327

    Thessaloniki

    February 27, 2019 in Greece ⋅ ☀️ 13 °C

    از آخرین گردنه پیش رومون، در مقابل کوهی که به کوه خدایان معروف بود، در ارتفاع ۱۵۰۰ گذشتیم و با یه سرپایینی ۳۰ کیلومتری تو به چشم بر هم زدن رسیدیم به ارتفاع صفر. شیب زیاد سرپایینی و جاده پیچ در پیچ مجبورمون کرد خیلی حواسمون رو به جاده بدیم. بر خلاف سربالایی که در عین خستگیاش، سرعت کم این اجازه رو میده تا به اندازه کافی از منظره اطراف لذت ببری، سرپایینی طولانی هیچ خاطره ای به جز باد سرد روبرو و دست درد از گرفتن ترمز در ذهن باقی نمیگذاره. بعد از دو هفته بودن تو کوه ها، ورود یهوییمون به یه دشت وسیع و بدون هیچ ناهمواری و رکاب زدن تو جاده کنار اتوبان، خیلی لذت بخش نبود. بعد از چند کیلومتر رکاب زدن تو جاده صاف، عملا از کوه هایی که پشت سر گذاشتیم به جز یه تصویر در دوردست چیزی معلوم نبود. تصور میکردیم تو این جاده صاف دیگه چالش خاصی پیش رو نداشته باشیم ولی این طور نبود.
    روز آخر حدود ۶۰ کیلومتر مونده به شهر و ما هنوز تصمیم قطعی برای جایی که در تسالونیکی میخواستیم بمونیم نداشتیم. بین اینکه شب به شهر برسیم و یا صبح روز بعد تو شک بودیم و نهایتا بیست کیلومتری شهر چادر زدیم. قبلا میدونستیم که قراره هوا کمی سرد و برفی باشه ولی از باد غافل شدیم. سرعت باد و بوران رفته رفته در طول شب ببشتر میشد و ما هم چادر رو در جهت نامناسب عمود بر باد علم کرده بودیم. برای همین هر نیم ساعت تو اون هوای سرد و بادی باید نوبتی میرفتیم و طناب های چادر رو سفت میکردیم. البته بعد از چند بار، بیخیال شدیم و توکل کردیم به خدا که چادرمون نشکنه 😁 تو همین حس و حال بودیم که پیامی از پژمان و کاوه دریافت کردیم که مارو به خونه شون دعوت کردن که ما هم با کمال میل پذیرفتیم هرچند که اصلا نمیدونستیم چجوری شمارمون به دستشون رسیده 😃 بعدا فهمیدیم که یکی از یونانی هایی که بهش پیام داده بودیم تو وبسایت کوچسرفینگ و خودش تو شهر نبود پیام مارو تو گروه دوستانش پخش کرده بود و اونا هم بین دوستاشون و در نهایت به دست دو هموطن ایرانی رسیده بود.
    صبح توی باد و بوران چادر رو جمع کردیم و تو هوای برفی به شهر رسیدیم. میزبانانمون هم که رسم مهمون نوازی ایرانی رو کامل به جا آوردن و ما رو با یه کلم پلو مخصوص شیرازی حسابی شرمنده کردن.
    تو چند روزی که تو شهر بودیم، فرصتی پیش اومد تا با دوست یونانی قدیمیمون گشتی تو شهر بزنیم. ۱۰ سال از آخرین باری که تو این شهر برف باریده بود میگذشت و امسال تا اینجا سه بار برف باریده بود که برای همه ساکنین خیلی عجیب بود. با وجود سرما ولی شهر خیلی زنده و همه کافه ها پر بود. این طور به نظر میاد یونانی ها عاشق قهوه و نشستن تو کافه هستن و با وجودی که دولت مالیات اضافی برای قهوه میگیره که قیمت یه قهوه معمولی رو به 2.5 یورو میرسونه که خیلی گرونه!! ولی شهر پر بود از کافه های مملو از آدم. نکته جالب دیگه این بود تو اکثر کافه ها سیگار کشیدن هم آزاد بود و به نظر قهوه بدون سیگار به یونانی ها خیلی نمیچسبه😉
    کلا شهر حس و حال شهرهای بزرگ ایران رو داشت و همین طور خبری از قرتی بازی وایسادن پشت چراغ قرمز عابران حتی وقتی ماشینی نیست! نبود، همه با آسودگی خاطر عرض خیابون رو با دقت به سمت چپ و سپس سمت راست رد میکردن و این یعنی حس آزادی که تو آلمان نداری😂
    بعد از چند روز با گرمتر شدن هوا، مسیر رو به سمت بلغارستان پیش میگیریم🚵🚴
    Read more