One year cycling in Europe

April 2018 - June 2019
April 2018 - June 2019 Read more
  • 27footprints
  • 15countries
  • 441days
  • 198photos
  • 3videos
  • 13.5kkilometers
  • 4.1kkilometers
  • Day 260

    Sicily

    December 22, 2018 in Italy ⋅ ☀️ 16 °C

    بعد از گذروندن حدود یک ماه تو جزیره رویایی و خلوت با مردم عالی، مقصد بعدی جزیره سیسیل تو جنوب ایتالیا بود. برعکس ورود شکوهمندانمون به ساردنیا، ورودمون به شهر پالرمو، مرکز سیسیل، صحنه شلوغی و ترافیک و ساختمونای بد قواره حسابی زد تو ذوقمون.
    کاترین، کسی که قبلا تو ورونا پیشش مهمون بودیم، دختر عمه اش، والریا، رو تو پالرمو بهمون معرفی کرده بود و او هم ما رو تو مهمانسرای شرکتش جای داد. والریا، چند سال پیش موسسه نجات پناهجویان از دریا رو راه اندازی کرده بود که با کشتی جون خیلی از پناهجویان در خطر در دریای مدیترانه رو نجات بده. ولی دولت مدتی بود که اجازه فعالیت موسسه های خصوصی تو این زمینه رو گرفته بود.
    سیسیل مرکز اصلی فعالیت مافیا برای مدت طولانی بود و خوب میشد اثری که این گروه گذاشتن رو تو درهم ریختگی فضای شهری حس کرد. البته ما هم از مهمون نوازی مافیا بی نصیب نموندیم!
    آسانسور ساختمون کوچیک بود و ما هم حال بردن دوچرخه ها تا طبقه ۷ از پله ها رو نداشتیم. لذا همون جاها تو لابی بزرگ ساختمون گوشه راه پله ها دوچرخه ها رو قفل کردیم. صبح روز حرکتمون، وقتی با کل باروبندیل اومدیم لابی دیدیم یکی از همسایه ها با چاقو جفت دوچرخه ها رو پنچر کرده😱😢
    با همه این مصایب از پالرمو به سمت جنوبی ترین بندر سیسیل راه افتادیم. مناظر کوهستانی زیبایی رو گذروندیم ولی تقریبا اکثر شهر ها همون به هم ریختگی و شلوغی رو داشتن.
    Read more

  • Day 271

    Malta

    January 2, 2019 in Malta ⋅ ⛅ 15 °C

    قرارمون دیدار با مهسا و مهدی تو مالتا برای تعطیلات ژانویه بود. یه هفته با هم بودیم و تو جزیره کوچولو مالتا گشتیم. چون جغرافیایی، مالتا جنوب سیسیله و از نظر ما جنوب یعنی گرم,هوای بادی و نسبتا سرد مالتا به نسبت گرمای دلچسب سیسیل برای ما یکم ضد حال بود. با این وجود تصمیم گرفتیم یک هفته دیگه هم تو مالتا باشیم و دوچرخه سواری کنیم که البته بعد از یک روز و نیم هوای خوب، شدت گرفتن باد و بارش بارون حسابی پشیمونمون کرد. بخت یاریمون کردو تونستیم برای روزهایی که هوا دلچسب نبود، خونه با قیمت مناسب کرایه کنیم و با استراحت و فیلم دیدن این روزهارو سپری کنیم.
    مالتا یه جزیره خیلی کوچیک با فرهنگ و زبان تلفیقی عربی، انگلیسی، ایتالیایی که در نوع خودش عجیب و خاصه. رانندگی از سمت چپ جاده روزای اول دوچرخه سواری حسابی گیجمون کرده بود ولی بهش عادت کردیم.
    Read more

  • Day 283

    Southern Italy

    January 14, 2019 in Italy ⋅ 🌧 8 °C

    تعداد مسافرای کشتی عظیم الجسه! از مالتا به کاتانیا با احتساب ما میشد شش نفر!! ما این موضوع رو به فال نیک گرفتیم، کیسه خواب ها رو تو صندلی های خالی باز کردیم و کل طول مسیر رو راحت خوابیدیم. خوبیه کشتی هایی که شب حرکت میکنه همینه!
    با طلوع آفتاب، کشتی هم به کرانه بندر کاتنیا رسید و ما چشممون به جمال کوه آتشفشانی فعال اتنا روشن شد. اولش بین اینکه غبار بالای کوه ابره یا دود آتشفشان شک داشتیم ولی طی روزهای بعد واضحتر تونستیم دود آتشفشان رو که اینجا خیلی عادی هست ببینیم. چند هفته قبل هم گویا کوه یه تکون حسابی به خودش داده بود و گدازه بالا آورده بود. روز های آخر بودنمون در جزیره رو در جوار اتنا گذروندیم و با یه کشتی ده دقیقه ای دوباره پا رو قاره گذاشتیم!
    جنوبی ترین ساحل ایتالیا که در واقع میشه کف پنجه چکمه رو پیش گرفتیم تا به غرب ایتالیا و بندر باری برسیم. کل مسیر یه جاده بیشتر نداشتیم. جاده ۱۰۶. امتداد جاده ،ساحل های خلوت و طبیعت زیبا.
    Read more

  • Day 299

    Albania

    January 30, 2019 in Albania ⋅ 🌧 13 °C

    آلبانی اولین کشور در اروپا با حس و حال کاملا شرقی!
    مردم مهربون و مهمون نواز و کنجکاو. رکاب زدن قسمت شمالی کشور خیلی هیجان انگیز نبود، جاده ها صاف و شهر ها شلوغ. ولی با نزدیک شدن به کوه های جنوبی، رکاب زدن سختتر ولی مناظر زیبا تر و جاده ها خلوتتر شدن.
    عمده جمعیت آلبانی که جزو ضعیف ترین کشور ها در اروپا از بعد اقتصاد هست، به کشاورزی مشغولند. گاری هایی که با قاطر کشیده میشدن یکی از جالب ترین چیز هایی بود که هنوز مردم اینجا استفاده میکنن.
    غذا ها هم که کاملا باب طبع ما! ماست و شیشیلیگ گوسفنذی، تاس کباب، کله پاچه و از این دست غذایا!
    بهترین قسمت ماجرا هم وقتی بود که برای تعمیر زنجیر دوچرخه مهدی وسط یه سربالایی وایساده بودیم و نسبتا کلافه ازین که چرا زنجیر جا نمیوفته. تا این که چهار تا دوچرخه سوار دیگه از راه رسیدن و بهمون کمک کردن 😃 آشناییمون مصادف با این شد که ادامه مسیر رو باهم طی کنیم و شب باهم چادر بزنیم. اولین بار بود که رکاب زدن تو گروه شش نفره رو تجربه میکردیم و فکر میکنم انگیزه کافی برای رفتن سربالایی های طاقت فرسا بهمون داد.
    بعد از رسیدن به شهر سارانده در جنوب آلبانی زمان خداحافظی فرا رسید و هر کس مسیر خودش رو ادامه داد.
    Read more

  • Day 314

    Hello Greece!

    February 14, 2019 in Greece ⋅ ☀️ 8 °C

    بعد از چند روز توقف و استراحت در شهر سارانده، آخرین شهر آلبانی، حرکت کردیم به سمت یونان.جاده مون در امتداد یک رودخونه بود که زلال بودنش واقعا جلب توجه میکرد. تا اینکه بعد از ۲۰ کیلومتر، به سرچشمه این آب شفاف رسیدیم! جایی که آب از زمین میغلید و به `چشم آبی` معروف بود. شب رو کنار چشم آبی چادر زدیم و امروز در ادامه مسیر از مرز یونان گذشتیم و وارد دهمین کشور شدیم.
    مسیر پیش رومون در یونان مسیر راحتی نیست و تا شهر تسالونیکی که بزرگترین شهر پیش رومون هست مسیر ۳۰۰ کیلومتری کوهستانی با چندین گردنه نفس گیر رو خواهیم داشت، ولی فکر میکنم جاده های آلبانی تمرین خوبی برامون بودن💪💪
    Read more

  • Day 318

    Pindus National Park

    February 18, 2019 in Greece ⋅ ☀️ 11 °C

    برای رسیدن به تسالونیکی، مسیر کوهستان های شمال یونان و پارک ملی پیندوس رو پیش گرفتیم و تا اینجای کار حدودا نصف مسیر رو پیش اومدیم. جاده خلوت کوهستان و روستاهای کم و کوچک بین راهی ایجاب میکرد مواد غذایی مورد نیاز چند روز رو پیش از راهی شدن خریداری کنیم. تو اولین سوپر مارکتی که رفتیم، سه برابر شدن قیمت همه اجناس به نسبت آلبانی ورودمون رو به اتحادیه اروپا یادآور شد. مسیر خیلی خلوت تر از تصور ما بود و همین طور زیباتر. مناظر کوهستان واقعا خیره کننده بود، بعد از هر پیچ و گردنه کوه های جدیدی خودشون رو به ما نشون میدادند. هوا روزها آفتابی و دلچسب ولی شب ها سرد با دمای منفی ۷ بودن. پیدا کردن جای مناسب برای چادر ولی خیلی کار سختی نبود.
    مسیر گرچه کوهستانی بود ولی شیب جاده ها نسبتا مناسب بود و از سربالایی های طولانی آلبانی با شیب ده درصد خبری نبود. هرچی ارتفاعمون بیشتر میشد، سردتر شدن هوا رو بیشتر حس میکردیم تا اینکه تو مسیر رد شدن از بلندترین گردنه که در ارتفاع ۱۳۸۰ متری بود بلاخره برای اولین بار تو این زمستون برف دیدیم. برف های کنار جاده از بارش های قبل که هنوز آب نشده باقی مونده بودن. گذشتن از این گردنه کار راحتی نبود به خصوص که هوا هم داشت تاریک میشد و باید از گردنه رد میشدیم و تا تو ارتفاع پایین تر چادر بزنیم. سربالایی خیلی متوجه سردی هوا نبودیم ولی موقع سرپایینی باد سرد روبرو نوک انگشتان پاهامون رو بیحس کرده بود. دمدمای بعد از غروب، وقتی ماه کامل شروع به تابیدن کرد، بلافاصله بعد از اولین آبادی که دیدیم چادرمون رو برپا کردیم. صبح طلوع آفتاب دقیقا روبرومون بود و گرماش خیلی زود بیدارمون کرد.

    تو روز های آینده یه گردنه نفس گیر ۱۵۰۰ متری دیگه خواهیم داشت و بعد سر میخوریم تا برسیم به تسالونیکی.
    Read more

  • Day 327

    Thessaloniki

    February 27, 2019 in Greece ⋅ ☀️ 13 °C

    از آخرین گردنه پیش رومون، در مقابل کوهی که به کوه خدایان معروف بود، در ارتفاع ۱۵۰۰ گذشتیم و با یه سرپایینی ۳۰ کیلومتری تو به چشم بر هم زدن رسیدیم به ارتفاع صفر. شیب زیاد سرپایینی و جاده پیچ در پیچ مجبورمون کرد خیلی حواسمون رو به جاده بدیم. بر خلاف سربالایی که در عین خستگیاش، سرعت کم این اجازه رو میده تا به اندازه کافی از منظره اطراف لذت ببری، سرپایینی طولانی هیچ خاطره ای به جز باد سرد روبرو و دست درد از گرفتن ترمز در ذهن باقی نمیگذاره. بعد از دو هفته بودن تو کوه ها، ورود یهوییمون به یه دشت وسیع و بدون هیچ ناهمواری و رکاب زدن تو جاده کنار اتوبان، خیلی لذت بخش نبود. بعد از چند کیلومتر رکاب زدن تو جاده صاف، عملا از کوه هایی که پشت سر گذاشتیم به جز یه تصویر در دوردست چیزی معلوم نبود. تصور میکردیم تو این جاده صاف دیگه چالش خاصی پیش رو نداشته باشیم ولی این طور نبود.
    روز آخر حدود ۶۰ کیلومتر مونده به شهر و ما هنوز تصمیم قطعی برای جایی که در تسالونیکی میخواستیم بمونیم نداشتیم. بین اینکه شب به شهر برسیم و یا صبح روز بعد تو شک بودیم و نهایتا بیست کیلومتری شهر چادر زدیم. قبلا میدونستیم که قراره هوا کمی سرد و برفی باشه ولی از باد غافل شدیم. سرعت باد و بوران رفته رفته در طول شب ببشتر میشد و ما هم چادر رو در جهت نامناسب عمود بر باد علم کرده بودیم. برای همین هر نیم ساعت تو اون هوای سرد و بادی باید نوبتی میرفتیم و طناب های چادر رو سفت میکردیم. البته بعد از چند بار، بیخیال شدیم و توکل کردیم به خدا که چادرمون نشکنه 😁 تو همین حس و حال بودیم که پیامی از پژمان و کاوه دریافت کردیم که مارو به خونه شون دعوت کردن که ما هم با کمال میل پذیرفتیم هرچند که اصلا نمیدونستیم چجوری شمارمون به دستشون رسیده 😃 بعدا فهمیدیم که یکی از یونانی هایی که بهش پیام داده بودیم تو وبسایت کوچسرفینگ و خودش تو شهر نبود پیام مارو تو گروه دوستانش پخش کرده بود و اونا هم بین دوستاشون و در نهایت به دست دو هموطن ایرانی رسیده بود.
    صبح توی باد و بوران چادر رو جمع کردیم و تو هوای برفی به شهر رسیدیم. میزبانانمون هم که رسم مهمون نوازی ایرانی رو کامل به جا آوردن و ما رو با یه کلم پلو مخصوص شیرازی حسابی شرمنده کردن.
    تو چند روزی که تو شهر بودیم، فرصتی پیش اومد تا با دوست یونانی قدیمیمون گشتی تو شهر بزنیم. ۱۰ سال از آخرین باری که تو این شهر برف باریده بود میگذشت و امسال تا اینجا سه بار برف باریده بود که برای همه ساکنین خیلی عجیب بود. با وجود سرما ولی شهر خیلی زنده و همه کافه ها پر بود. این طور به نظر میاد یونانی ها عاشق قهوه و نشستن تو کافه هستن و با وجودی که دولت مالیات اضافی برای قهوه میگیره که قیمت یه قهوه معمولی رو به 2.5 یورو میرسونه که خیلی گرونه!! ولی شهر پر بود از کافه های مملو از آدم. نکته جالب دیگه این بود تو اکثر کافه ها سیگار کشیدن هم آزاد بود و به نظر قهوه بدون سیگار به یونانی ها خیلی نمیچسبه😉
    کلا شهر حس و حال شهرهای بزرگ ایران رو داشت و همین طور خبری از قرتی بازی وایسادن پشت چراغ قرمز عابران حتی وقتی ماشینی نیست! نبود، همه با آسودگی خاطر عرض خیابون رو با دقت به سمت چپ و سپس سمت راست رد میکردن و این یعنی حس آزادی که تو آلمان نداری😂
    بعد از چند روز با گرمتر شدن هوا، مسیر رو به سمت بلغارستان پیش میگیریم🚵🚴
    Read more

  • Day 333

    Sofia

    March 5, 2019 in Bulgaria ⋅ ⛅ 14 °C

    از تسالونیکی به سمت بلغارستان باد مخالف همه جا و تو هر طرف همراهیمون میکرد و خیلی سرعتمون رو کم کرده بود. قرار داشتیم تا چند روز بعد با رسیدنمون به صوفیه، یه سر با اتوبوس بریم استانبول و خانواده رو اونجا ببینیم. مرز یونان و بلغارستان، یه مرز طبیعی با رشته کوه هایی که مثل دیوار بود. برای عبور از این دیوار باید جاده ای که کنار رودخونه بود رو ادامه میدادیم که جدیدا اتوبان شده بود. سعی کردیم که مسیر خاکی کنار رودخونه رو بریم ولی نهایتا محبور شدیم چند کیلومتر آخر رو تو اتوبان برونیم. به علت فشرده بودن برنامه، بعد از ورودمون به بلغارستان، مسافت باقی مونده تا صوفیه رو با قطار طی کردیم.
    عصر رسیدیم به صوفیه و رفتیم سراغ ایوان که تو یه مغازه کرایه دوچرخه کار میکرد. صاحب مغازه خودش حدود سه سال هست که با دوچرخه سفر میکنه و الان هم برزیل بود. زیر زمین مغازه یه سوییت خیلی نقلی شامل یه مبل تخت خواب شو و سرویس بهداشتی فراهم کرده بودن که اونجا دوچرخه سوارهای مسافر میتونستن چند روزی اقامت کنن. ایوان مغازه رو ساعت ۶ میبست و کل مغازه رو میسپرد به مهمونایی که شب قراره اونجا بخوابن. این همه اعتماد به کسایی که تا حالا اصلا ندیدیشون واقعا خیلی بینظیر بود و خوب تا حالا بیشتر از صد نفر دوچرخه سوار اونجا مونده بودن و هیچ وقت هم مشکلی پیش نیومده بود. این مساله اعتماد رو کاملا دو طرفه کرد و ما هم با خیال راحت دوچرخه ها و ساک ها رو تو انباری مغازه که پر از دوچرخه های قدیمی بود جا کردیم ( به زور و زحمت😁 )‌. وسایل مورد نیازمون رو تو دو تا ساک پشتی دوچرخه جا کردیم و همون شب عازم ترمینال صوفیه شدیم.

    اتوبوس شب ساعت ۱۱ حرکت میکرد و صبح زود به استانبول میرسید. حدودای ساعت ۳ بعد از نیمه شب بود که به مرز بلغارستان و ترکیه رسیدیم. گذشتن از مرز و کنترل پاسپورت تو اون ساعت خیلی خسته کننده بود. پروسه ای که حدود یک ساعت طول کشید. اول اتوبوس تو ایستگاه بازرسی بلغارستان توقف کرد و همه مسافران تک تک به باجه میرفتن . دوباره همه سوار بر اتوبوس، بین دو ایستگاه بازرسی توقف چند دقیقه ای برای استفاده از سرویس یا خرید . دوباره همه سوار اتوبوس و چند صد متر جلوتر ایستگاه بازرسی ترکیه. تو ایستگاه ترکیه همه مسافران باید بارهاشون رو هم از اتوبوس بیرون میاوردن تا از گیت عبور بدن... نوبت ما بلاخره رسید ولی مامور بازرسی ول کنمون نبود! تو اون ساعت شب با کلی خستگی باید به خیلی از سوال ها که تو ذهن مامور به وجود اومده بود جواب میدادیم. مشکل کار کجا بود خودمون هم نفهمیدیم 🤔 خلاصه که با نشون دادن رزرو جا تو استانبول ، بلیت برگشت، چند تا عکس از دوچرخه ها و کلی شرح و بسط بلاخره رضایت داد.
    Read more

  • Day 339

    Istanbul, Family time

    March 11, 2019 in Turkey ⋅ ⛅ 16 °C

    صبح با طلوع آفتاب رسیدیم به استانبول شلوغ و پر ازدحام و زنده. چند روزی رو با خانواده به گشت و گذار تو شهر گذروندیم و خیلی شارژ شدیم برای ادامه سفرمون. استانبول هم تو مدت اقامتون هوای خیلی ملایم و آفتابی داشت و خیلی هم شلوغ نبود و این لذت رو چند برابر کرد. زمان خیلی زود گذشت ولی به هرحال روز خداحافظی هم رسید و خانواده به ایران و ما هم از استانبول پرواز کردیم به ایتالیا. تو یه دوره ده روزه مراقبه ثبت نام کرده بودیم و تنها چیزی که ازین دوره ها میدونستیم این بود که ده روز اجازه حرف زدن نداریم و همین به اندازه کافی تومون هیجان و اضطراب ایجاد کرده بود!
    دقیقا لحظه ای که میخواستیم سوار هواپیما بشیم، تو گیت، با وجودی که کارت پرواز رو هم گرفته بودیم، بهمون گفتن که اجازه سوار شدن نداریم چون پول بلیت رو پرداخت نکردیم!!! البته برخورد مسئول مربوطه خیلی زننده بود, دم پرواز تهدیدمون کرد که یا باید همینجا پول رو پرداخت کنیم یا اجازه پرواز نداریم. ما هم توانی برای اثبات اینکه آخه بدون پرداخت پول چجوری تونستیم بلیت بگیریم و یا حساب بانکی رو بهش نشون بدیم نداشتیم لذا با وجودی که مطمئن بودیم پول از حساب بانکیمون کم شده ولی دوباره پول رو پرداخت کردیم و توکل به خدا که بتونیم بعدا پول رو پس بگیریم... 🤔
    Read more

  • Day 352

    A short trip to Italy, Vipassana

    March 24, 2019 in Italy ⋅ ⛅ 22 °C

    برای شرکت در یک دوره ده روزه مراقبه، به اسم ویپاسانا، چند ماه قبل ثبت نام کرده بودیم. یکی از دوستان که قبلا این دوره رو رفته بود بهمون پیشنهاد داده بود که حتما یک بار شرکت کنیم. از اونجا که شرکت کردن در این دوره ها رایگان هم هست، امتحان کردنش ضرر نداشت. تمام هزینه ها توسط کسانی که دوره را گذرانده اند و از مزایای آن برخوردار شده اند اهدا میشه.
    شرکت کنندگان دوره سه جور بودند: کسانی که بار اولشان بود، کسانی که برای بار دوم یا بیشتر شرکت میکردند و کسانی که برای کار کردن در دوره شرکت کرده بودند( که باید حتما قبلا یک دوره ده روزه را شرکت کرده باشند). سن شرکت کنندگان بین ۲۵ تا ۶۵ سال متغیر بود.
    هیچ کس آنجا دائم کار نمیکرد، همه داوطلب بودند. مرکز های مختلفی در اقصی نقاط دنیا برای گذراندن این دوره ها وجود دارد. در ایران هم مرکزی دارند در مهرشهر کرج، البته گویا از چند سال قبل بسته شده است.

    این دوره در ایتالیا در کوهای آپناین، نزدیکیهای بولونیا بود، در یک جای کاملا دور افتاده در لابلای کوه ها. در روز ورود که روز صفر بود با توضیحاتی در مورد دوره آشنا شدیم، وسایل ممنوعه شامل موبایل،دفتر و کاغذ و کتاب و فلاکس و غیره رو تحویل دادیم و هر کس به سمت اتاق و تختش راهنمایی میشد. مراقبه از ساعت هشت شب روز صفر شروع شد و تا ۶:۳۰ صبح روز یازدهم ادامه داشت. برنامه روزانه شامل ده ساعت نشستن و مراقبه بود و از ساعت ۴:۳۰ صبح تا ۹ شب ادامه داشت؛ البته با ۴ ساعت استراحت برای صبحانه و نهار و عصرانه. صبحانه ساعت ۶:۳۰ صبح، نهار ساعت ۱۱ ظهر و عصرانه که شامل چایی و دو عدد میوه بود ساعت پنج عصر. بین ساعت هفت و هشت شب نیز به حرف های استاد گئونکا ( که چند سال قبل فوت شده است) گوش میدادیم. هر کس به زبان مادریش، و ما به فارسی! غذا ها گیاهی بود و متنوع. در این ده روز کسی اجاره خروج از محدوده مشخص شده را نداشت، و تفکیک جنسیتی برقرار بود.
    چند روز اول طاقت فرسا بود و تمرین روی تمرکز ذهن بود. باید روی تنفس عادی تمرکز میکردیم. آنجا بود که فهمیدیم بیش از دو سه ثانیه نمیتونیم روی تنفس تمرکز کنیم، ذهن دائماً فرار میکرد. از روز چهارم به بعد ویپاسانا که با عمق ذهن کار میکند، شروع شد.
    ویپاسانا یعنی دیدن چیزها همان گونه که هستند، نه به صورت آگاهی سطحی و عقلانی، بلکه با تجربه. توسط گوتاما بودا کشف شد، یا بهتر بگوییم دوباره کشف شد و بعدها تحریف شد با آیین های مختلف. ویپاسانا شیره اصلی عمل مراقبه است که حدود صد سال قبل توسط یک راهب در برمه معرفی شد؛ و در سال های اخیر به صورت گسترده توسط استاد گئونکا و به کمک این دوره‌های رایگان گسترش پیدا کرد. این تکنیک کاملا غیر فرقه ای است، به طوری که با مذهب افراد هیچ کاری ندارد، تنها پیش شرط آن این است که در این ده روز، همه چیز را فراموش کنید، تا به طور واقعی این تکنیک را درک کنید.
    تجربه های این چند روز را عملاً نمیشود به طور مناسب توصیف کرد؛ زیرا که با توصیف مسیر، هر کس تصوری متفاوت از مسیر پیدا خواهد کرد که با واقعیت فرق خواهد داشت. بهتر است که هر کس، خود، تجربه اش کند.
    این ده روز صرفا نقطه شروعی است برای یک مسیر طولانی‌.
    شروع یادگیری اصول اولیه تکنیک یعنی نگرش به زندگی همان گونه که هست بدون اهمیت دادن به احساس های مختلف دلبستگی و یا غم و آزردگی... نه حرص و طمع و نه تنفر و بیزاری.

    در روز دهم سکوت شکسته میشود و این مثل انفجاری بود. کلی حرف برای گفتن بود که تا نیمه شب ادامه داشت. البته واسه ما که چند ماه در سفر بودیم، و به سکوت عادت داشتیم، این همه حرف زدن ها عجیب بود. عجیبتر این بود که با هم اتاقی ها قلبا دوست بودیم بدون اینکه صحبت کرده باشیم! تازه روز دهم بود بود که فهمیدم یکی از بچه ها ایرانیست! در واقع روز دهم نوعی آمادگی ست برای ورود دوباره به جامعه. بعد از مراقبه سحرگاهی روز یازدهم هر کسی به سویی رفت.

    بهار رسیده بود و چند روزی از سال نو گذشته بود. طبق قرار قبلی با کاترین، که چند ماه قبل در مسیر مهمانش شده بودیم، به سوی ورونا حرکت کردیم. هوا بهاری بود و دو روزی مهمان کاترین بودیم و توانستیم پدر او را هم ببینیم. آندریاس، پدرش، جهانگرد قابلی بود. تقریبا همه کشورها را رفته بود. هشتاد سال سن دارد. و برای اولین در سال ۱۳۸۳ به ایران رفته بود و عاشق ایران شده بود. بعد از آن بیش از ۷ بار به ایران رفته بود. جالب اینکه در سن ۷۴ سالگی با کوله پشتی در ایران هیچ هایک کرده بود!! ایران رو مثل کف دستش می‌شناخت و بیشتر از همه عاشق اصفهان بود. در نهایت بعد از دو روز بودن در ورونا، از فرودگاه میلان به صوفیه پرواز کردیم، تا دوباره سفر را با دوچرخه ادامه بدیم...

    *اطلاعات بیشتر درباره ویپاسانا در وبسایت زیر:
    www.dhamma.org
    Read more